«روز محشر»
دوش دیدم که روز محشر بود
دل خونین و دیده ها تر بود
هر کسی نامه ای به دستش بود
نیک و بدها چو ثبت دفتر بود
سیرت آدمی نمایان بود
دیدن سینه ها میسر بود
ذات آدم چو چهره بود عریان
آن یکی گرگ و دیگری خر بود
همه عریان چو کوله ها خالی
این یکی زان یکی که بدتر بود
شیون و ناله ی فراوان بود
صورت آدمی چو اخگر بود
شعله ی آهِ دل فروزان بود
دیگر آنجا نه صحبت از زر بود
سنگ میزان دیو جان سنگین
روز انصاف و داد رهبر بود
همه با هم جهنمی گشتند
چهره ها تیره و مکّدر بود
«مخلص صادقا» رسد آن روز
شام تاری زمان محشر بود
جمعه99/6/14
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 01 اردیبهشت 1403 09:22
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمدهادی صادقی 02 اردیبهشت 1403 08:31
درود و سپاس
محمود فتحی 02 اردیبهشت 1403 19:42
درود جناب صادقی بزرگوار
انسان حیوان ناطقیست گاهی از گرگ ببر شیر درنده تراست
سپاس که درمتن شعرهمه اینها نهفته است بدرستی بیان کردید