ببین وحرف مراخوب کن تو درگوش ات*
بس است بازیِ یادم تو را فراموشت
رقیب با دو جناغ شکسته و یک شرط
"عجیب گونه" تو را کرده سِحر و مدهوشت
تمام کن... که کم آورده، این سری بد جور
تلاقی سخنم با نگاه خاموشت
بس است هر چه که کردم سکوت... و در رویا
دریدم از سر حسرت ردا و تن پوشت
و دکمه دکمه تن ات را چنان گشودم که ...
بگویم... از سرت این بار می پرد هوشت
کشیدمت به برم آنچنان که گُل کردی
شبیه ترمه ی بر_ روسریِ _منقوشت
نهادم آن سر عاقل کُش ات به سر شانه
و بوسه بوسه رسیدم به لاله ی گوشت
که جای سرخی ماتیکت آنچنان پیداست
چنان که ردِّسر انگشتِ من سرِ دوشت
شنیده ام که نباید به زن بگیری سخت
مگر میان دو بازو کِشی به آغوشت*
...و حال رفته ای و مطربی که با سُرنا
دمیده غم به عزای من سیه پوشت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 02 اردیبهشت 1402 17:04
درود و سلام موفق و مانا باشید
دادا بیلوردی 03 اردیبهشت 1402 20:41
درود بر جناب دکتر