بنام نگارگر نگاره های هستی
در پاسخ به اساتید بزرگ استاد حمید مصدق و استاد فروغ فرخزاد
درخت سیب"
خنده زیبایی،
به لبان پسرک نقشی بست
دختر صاحب ِباغ ، خنده اش پاسخ داد
هردو انگار به دنبال بهانه
بهر یک جمله زیبا
پی یک حرف قشنگ - کارِ قشنگ
تا سر صحبت دل وا بکنند
************
پسرک فکری کرد ...
گفت ؛ بر میگردم...
چشم دختر ، پی او
با تعجب میگفت:
سر دیوار چرا ؟ باغ پدر؟!
***************
پسرک آمده بود ،... از تن من ، بالا
دست خود کرد دراز و.... سیبی
از سر شاخه من چید و ...فرار
***************
صاحب باغ که این صحنه بدید
کرد او را دنبال
***************
از سر چینه دیوار باغ
من نگاهش کردم ...
با چه ذوقی ، اوجِ حرفش را زد
با همه مهر وعطوفت... آن سیب ،
داد دست دختر،
دخترک میخندید ....
پسرک معنی آن خنده نفهمیده ، چو او میخندید.
*****************
ناگهان سایه مردی خسته
پسرک را ترساند
تلختر آنکه خجالت زده شد
عرق شرم تمام سر و رویش پوشاند
***************
خنده دختر نیز
با نگاه غضب آلود پدر
چو یکی بغض سراسر وحشت،
در گلویش خفه شد ،
دست او میلرزید
سیب دندان زده افتاد زدستش بر خاک ،
ونگاهش....به دوچشمان پر از شرم پسر .
طاقت دیدن این صحنه نداشت ،
بغض خود خورد ..... و دوان
رفت.... از..... آن کوچه ،
با خودش اندیشید
"که چه میشد اگر آن باغچه خانه ما سیب نداشت؟ "
***************
پسرک ساکت وتنها.... و سرش پایین بود
رفتن دختر بیچاره به دردش افزود
در دلش آه کشید و می گفت :
"که چرا باغچه خانه ما سیب نداشت ؟ "
***************
شاخه خویش سر چینه نهادم ، ناگه
خاطراتی بگذشت از یادم
یاد آن روز که من،. .. یک نهالی بودم
پدر آن پسرک
دو سه سالی قبل از
رفتنش زین دنیا
در زمستان، چند شب مانده به عید
من ...و. یک نهال آلوچه ....خرید ،
سر کوچه ، مرد همسایه بدید
با محبت ، من را
به همان همسایه، -که کنون صاحب باغ است -
بخشید
سالها بعد ، ومن
در دل باغچه همسایه ، پر ز سیب قرمز،.....
با خودم میگفتم ؛
ارزشی داشت برای یک سیب،
دل آزرده یک کودک بی بابا را
بشکند صاحب باغ ؟؟؟؟!!!!
***************
پسرک ، مرد جوان سربراهی شده است
دخترک ، دختر زیبای چو ماهی شده است
کار من ، درگذر کوچه نگاهی شده است ،
که زمان را نگرم ....
************
سالها هست که در ذهن من آرام آرام
بغض دختر، شرم واندوه پسر ، در آن روز ...
میدهد آزارم ،
ومن اندیشه کنان،.... غرق این پندارم
که چرا میوه من ،
باعث این همه اندوه وجدایی شده است....
مسعود ویسی(شهپر)
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 16 اردیبهشت 1403 21:05
!درود