روزی کشاورزی یک خربارکش خوبی داشت رفت بازار
یک پالون نوبرای خرش خریدچون ازخرش خیلی رازی
بودخواست ازخر قدردانی کرده باشه خرش رابرد پایه
راه پله ی ساخاتمان خانه ی خودش وبازحمت زیاد خررا
بردبالای بام اونمیدانست خرازپله بالا میرود اما پاین نمیاد
بااین ترتیب خر چند روز بالای بام ماند تااینک خرشروع
کردجفتک لگت پراکنی کردن بام فروریخت خربه پاین
پرتاب شد هلاک شد کشاورز باخود گفت لعنت برمن که
ندانستم خرازپله بالا میرود اما پاین نمی آید هم خودرا
هلاک میکنه هم بام خانه ی صاحب خانیه خوراخراب میکنه
اندکی ایستاد گفت تامن باشم که دیگر فریب شیطان نخورم
آخه آدم عاقل خرچه می فهمد قدردانی یعنی چه عجب من
جاهل بودم
قصه ی ناتمام روستایی نویسنده فاتح اصفهانی
نظر 11
-
محمود فتحی 26 بهمن 1402 19:40
سلام بزرگوار از لطف همیشه گی جناب شرمنده میفرماید
بسیار ازمدریت جناب عالی خرسندم خیلی باخضوع صبور میباشید -
-
محمود فتحی 29 بهمن 1402 21:24
سلام جناب لبیک گرانقدر ازنظر زیبا اندیش شما سپاسگذارم
دوست عزیز جهان دیده
سریال خاتون قسمت6
تبلیغات فرهنگی
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
احسان امیرسالاری
-
حسن جعفری
-
علی سلطانی
-
فیروز رضائی
-
یاسر قادری
نقد 1
یعقوب پایمرد 27 بهمن 1402 09:02
درود جناب فتحی مانا باشید
