اسیر عشق تو شدن،حال غریبی دارد
این ریشه به خاک، حس عجیبی دارد
نگذرد ظرف زمان، همه در بر تو
حکم رخ زیبایت، تفسیر نجیبی دارد
پیچیده عطر تنت در کوچه های شهر
بیچاره زلیخا بی یار،حال حزینی دارد
نابینا شدم که نبینم غیر جمال تو من
یوسف جمالی و بریدن دست، صفایی دارد
آتش بزن ، بسوزان جنگل آشفتگی ام
شاید درختم به تبر، حس رغیبی دارد
چشمان مستت همه آیینه رسوایی ام
بگمانم آیینه به تو، حس رقیبی دارد
افتاده ام در بستر و مرغ دلم در حبس
بیمارم و دیدن تو، نقش طبیبی دارد
شعر و غزل، همه بهانه اند و بس
عاشق شده ام روحم،فاز ادیبی دارد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 20 آذر 1402 09:59
.مانا باشید و شاعر
یاسر قادری 27 آذر 1402 22:36
ممنون جناب عاجلو
محمود فتحی 20 آذر 1402 18:10
سلام درود شعری زیبا پرمهری بود شاعرگرامی پاینده باشد
یاسر قادری 27 آذر 1402 22:37
برقرار باشید جناب فتحی