سخن آغاز کنم، جمله سرآغاز تو باشم
تو نقطه ی پایان و من اول راه تو باشم
در هر دو جهان ، گر بگیرند سراغت
گویم در قلب منی و من گرفتار تو باشم
گوشه ی چشمی،نظری بر من عاشق
رواست که من دیوانه و دلدار تو باشم
روی نگردان،ندارم جز تو پناهی
عیان است که من عاشق رخسار تو باشم
پرده نشینی نکن ای خدای احساس
دور نیست که من کافر افکار تو باشم
پیر خراباتم و افسرده و غمگین
جفاست ،تو آزادی و من در بند تو باشم
بستایم به تواضع، همه خوبی و پاکی
من در سجده و ساجد درگاه تو باشم
پیر شدم، در جسم، دگرم نیست توانی
روز نیست، که من جویای وصل تو باشم
سنگ که سهل است،بتراشم همه کوهی
حکم است تو شیرین و من فرهاد تو باشم
بنوازم تار که در شوق وصالت
منم آن تکه چوبی،که زخمه ی ساز تو باشم
بسرایم غزلی، کنم تقدیم نگاهت
تو برتر از آنی که من هم ردیف تو باشم
گفت سعدی،خاک باش اگرش نپسندی
بر من خوش است ،که خاک پای تو باشم
سخن کوتاه کنم، نیست مجالی
تقدیر است، که من اسیر خم ابروی تو باشم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 22 آذر 1402 09:19
درود بزرگوار ا
یاسر قادری 27 آذر 1402 22:37
محمود فتحی 24 آذر 1402 22:55
درود شاعر گرامی ممنون موفق باشید
یاسر قادری 27 آذر 1402 22:37