سراپا اگر زرد و پژمرده ام
دل به ماندنت نسپرده ام
پریشان تر از آنم که زخمم زنی
من همان برگ سرخورده ام
چو شاخه آمدم به برگ خو کنم
پاییز شد و من عاشق، افسرده ام
بسان شاخه جدا افتاده ز برگ
رگی نیست،عجیبه هنوز نمرده ام
تا خر خره پر از دردم ، ولی
لسانم! اما پر از حرف ناگفته ام
درون تن و جان محصورم ببین
زندانی که روزها را نشمرده ام
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 02 دی 1402 09:37
سلام ودرود
یاسر قادری 03 دی 1402 20:32
درود جناب عاجلو
سیاوش دریابار 03 دی 1402 11:34
آه از کودکی من
چقدر شیرین بود
آن همه دوستی ها
آه چقدر پاک بود
آه چقدر صفا بود
آه فقط خدا بود
سلام
امروز مهمان دفتر شعر شما بودم
لطف شما مستدام
قلمتان نویسا
عمر تان جاودان
یاسر قادری 03 دی 1402 20:33
درود استاد دریابار بزرگ زاده
بینهایت سپاسگذارتون هستم