از من برنیاید که آرزویت نکنم
از دیده نهانی ، جستجویت نکنم
پر شده هوایم از هوای تو
رایحه ی دل انگیزی ، بویت نکنم
کی توان لب بست و از پای نشست؟
نماز حاجتی ، چگونه وضویت نکنم؟
شسته ام دل و جان،در زمزم وجودت
چطور زیارتت کنم و گفتگویت نکنم؟
سپرده ای گیسو به باد، ای یار نظر باز
آشفته شد حال ما،نگو شانه به مویت نکنم
سخت است ، ولی ترسم دل بریزد آبرو
تصمیم دارم تو را با دل،روبرویت نکنم
با اینکه چیزی نمانده ز من،غمی نیست
از من نخواه ، نشود ، پاسخگویت نکنم
یاسر و اثیر هر دو عاشق اند و حیران
می ترسم از چشم نظر ، بازگویت نکنم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 09 دی 1402 10:52
محمود فتحی 10 دی 1402 08:26
سلام گرامی سپاس ازشما