آمدی ، باز شروع شد ، قصه ی بی تابی من
رونق مهر نیست دگر،در برکه ی مردابی من
قرار این نبود ، چه کردی با دل و من؟
زبان فرمان نگیرد ، از صورت التهابی من
با تو چه حاصل ، گفتن از فلسفه ی عشق
ای دیر آمده ، آرام کن کهکشان گردابی من
هر که آمد،اندکی ما را پریشان کرد و رفت
آمدی تو بمان ، ماندنی کن شب مهتابی من
خسته نشدی از پر کشیدن در خیال من؟
آرامش خیال باش،ای علت بی خوابی من
شنیده ام از زلزله و عشق کس خبر ندهد
آمدی، شروع شد قصه ی خانه خرابی من
سر رشته ی شادیست ،خیال خوش تو
خاموش کن آتش قلبم،سارق شادابی من
شکوه ندارد این منتظر،جز غزلی از بر تو
آمدی و تمام شد و تمام شد ، بی تابی من
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 دی 1402 14:26
.مانا باشید و شاعر
یاسر قادری 22 دی 1402 13:07
محمود فتحی 23 دی 1402 03:19
چه زیبا وپرقصه صبور شاعرگرامی
یاسر قادری 24 دی 1402 18:58