بگذار فقط از غم دوری بنویسم
از کاسه ی لبریز صبوری بنویسم
آتش شدو افتاد به جانم غم عشقت
بگذارازاین هجرت زوری بنویسم
پیوند عجیبی ست میان من و چشمت
خواهم که ازاین دشمن صوری بنویسم
از چشم به راهی که غمی سخت بزرگ است
از حسرت یک جمله حضوری بنویسم
پهلوی مرا خنجرغم کارگر افتاد
خواهم که زدرمان ضروری بنویسم
خورشیدی و من ذره و این فاصله هارا
بگذارچو صد ساله ی نوری بنویسم
غیرت نگذارد که زحُسن تو بگویم
یا از شب گیسوی تو حوری بنویسم
تاموج رقیبم نشود تشنه ی ماهت
از چشم بد و خواهش کوری بنویسم
دستم چمدانی و به پایم همه تاول
بر خار رهت کاش عبوری بنویسم
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 19 آبان 1395 00:32
درودت باد جناب برخورداری عزیز
خرسندم که اولینم در خوانش غزلی زیبا از احساس سرشارتان
رقص قلمتان ماندگار
مرتضی برخورداری 19 آبان 1395 10:03
سلام خدمت استاد جوکار ،ممنون ،موید باشید