خرم آن خانه که در هجر تو ویران بشود
درگلو بغض تمنای تو پنهان بشود
آتش سینه بسوزاند و لب آه کنان
ابر مژگان بهم آویزد وباران بشود
آن سری را که به سامان شده با تحفه عقل
در بیابان غمت بی سرو سامان بشود
دیده چون زائردلداه ی سرمست طواف
دل یاغی به خَم زلف تو زندان بشود
دانی از چیست که رخسار من از عشوه ی تو
چون بهاران رُخ قالی کرمان بشود
حُسن و گیرایی تو دَم زتجلی چوزند
کهکشانی به طرب آید و حیران بشود
برکتاب غم عشق تو و دیباچه ی آن
ای خوش آن عاشق دیوانه که عنوان بشود
چون مسیحایی هرکس که شود کشته ی تو
مست پیمانه ای از چشمه ی حیوان بشود
(مرتضی برخورداری)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
علیرضا خسروی 13 بهمن 1395 21:49
درودها...