تو برگونه اشک روانی هنوز
به دیوار خانه عیانی هنوز
من آن پیر سر برده در غار غم
تو در قاب عکست جوانی هنوز
***
به زردی رخسار من دیده ای
چو پاییزم از هجر جانکاه تو
نگاه پُراز درد من دوخته
خودش را به پیچ و خَم راه تو
***
تو رفتی که باز آیی از راه دور
ولی وعده ی آمدن دیر شد
به امروز و فردای دیدار تو
جوان دلم بی سبب پیر شد
***
سپیدی موها گواه من است
و چین نشسته به پیشانیم
تو از پیله پرواز کردی و من
به چاهی گرفتار و زندانیم
***
زهر گوشه می جویمت نیستی
که سرمست گردم من از بوی تو
که تا در نمازم به یاد آورم
به فریاد محراب ابروی تو
***
چه مکریست در کار این روزگار
چو گرگی ست در جامه ی گوسفند
مرا در دماوند هجران تو
به شوق تباهی کشیده به بند
***
در این بخت تیره دلم روشن است
که اسفند دارد نشانی زعید
که بوی تورا باد می آورد
به مهمانی دیدگانی سفید
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
حسن کریمی 06 خرداد 1396 19:57
سلام ودرود بر شما وسروده های زیبا آموزنده شما برقرار باشید همچو مهر