"عاقبت رفت"
.
حالِ بیمار دلم را دیدو رفت
آتشی افروخت و خندیدو رفت
.
جاده نا اَمن و پر از گرگ و پلنگ
"راه کج بودُ " ولی پیچیدو رفت
.
هر پلی را که گذر کردو شکست
تخم کین پشتِ سرش پاشیدو رفت
.
گفتم از سوختنم بر تو چه سود
رنجِ من دید و ولی رنجید و رفت
.
رفت و پنهان شده در پشتِ غبار
راه مقصد رو کجا؟ پرسیدو رفت
.
شیشه ی نازکِ قلبم رو شکست
بر تنش رختِ جفا پوشیدو رفت
.
حبیب رضائی رازلیقی
.
پ ـ ن
پیرو پست قبلی که شعر کوتاه سروش بود
با تغییر قالب سروده شد
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 22 بهمن 1400 00:11
.مانا باشید و شاعر
حبیب رضایی رازلیقی 28 بهمن 1400 03:23
سلام و عرض ارادت
ممنونم از حضور مداوم جناب عاجلو
فرهاد احمدیان 25 بهمن 1400 09:48
سلام و عرض درود خدمت جناب رضایی غزلی بسیار دلنشین سرودید پاینده باشید
حبیب رضایی رازلیقی 28 بهمن 1400 03:25
سلامو درود بیکران
برادر بزرگوارم استاد احمدیان
سپاس از تایید و حضورتان
علی معصومی 25 بهمن 1400 11:47
درود ها بر شما
جناب رضایی نازنین
رفیق شفیقم
حبیب رضایی رازلیقی 28 بهمن 1400 03:29
به به
استاد معصومی عزیزم
رفیق غزلسرایم
سپاسگذارم از
تایید و حضور
ممنونم به مهر میخوانی