صدا شد قامتم تااز خروشت سر درآوردم
شبیه موشدم از پشت گوشت سر در آوردم
سیاهی رفت چشمانم زمانی گم شدم در خود
چنان رنگ از شب آیینه پوشت سر در آوردم
شدم یک شعر نیمایی شبیه آی آدمها
چو مغز دانش از دیوان هوشت سر در آوردم
شبیه پیله بودم تاشبی با دست شیطانها
دوتا افعی شدم از روی دوشت سر در آوردم
کمی انگور بودم دست دهقانت مرا جان داد
به شهر از کوزه های می فروشت سر در آوردم
موسی عباسی مقدم
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 3 از 5