رسم دل نیست شعله برچیدن
بردن و ریختن به آینه ها
قطع بند میانه ی تسبیح
پاره خطی میان دایره ها
یاوه گوئی حجاب دزدیدن
پرده از فتنه ها کنار زدن
نبش قبر جنازه ی آتش
بود و نابود را هوار زدن
کینه از تک ستاره ی مغرب
از حسادت کویر لوت شدن
بذله گوئی میان بدخواهان
شامل قهر قوم لوط شدن
از شکاف کناره ی بستان
تیغ رز دیدن و شمردن آن
فارغ از برگ و بو و زیبائی
فاش گفتن به لاله با هیجان
آن میان وحشیانه خندیدن
شاد بودن به خط فاصله ها
زخم بستن به مهربانی ها
پایکوبی میان آبله ها
دوستی ها دو قطب جذابند
گرچه گاهی غمین و قهر آلود
می سپارند خط فاصله ها
گرچه دشوار و زشت و زهر آلود
روز و روزانه ها که در گذرند
فصل سنگین قهر می میرد
دوستی بر مزار توطئه ها
چندمین درگذشت می گیرد
آن میان روسیاه بیچاره
از تمام شکست ها نومید
طرد تر از تمام روزنه ها
در سکوتی فرا تر از تبعید
رو سیاهی نتیجه ی فقر است
فقر فرهنگ و فقر شخصیت
حال در ابتذال فرهنگی
سعی ما انفجار جمعیت
عصر ما عصر سرعت نور است
فکرمان در هزاره هائی قبل
آسمانی بدون بارش ها
غرشی بی گدار همچون طبل
تا که در کار خود نمانم باز
باز گیرم ز طرح چهره نقاب
تا همیشه هر آنچه دارم را
می دهم پای نان و شعر و کتاب
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 09 بهمن 1400 14:14
لطیف و دلنشین