در عشق تو جانا به خدا بال و پرم سوخت
آتش زده بر جانم و گویا جگرم سوخت
از چشم ترم داده به گل بوتهِ عشق آب
با صاعقهِ غم چه کنم؟ خشک و ترم سوخت
پروانه صفت چرخ زنم دورِ سر یار
هرچند که این شمع، سراپا مگرم سوخت
با قیمت جان جور و جفای تو خریدم
عمریست که اما و چرا و اگرم سوخت
یک سو غم دل سوی دگر رنج زمانه
هر یک به طریقهِ خودش بیشترم سوخت
در پیچ و خم کوچه ی تقدیر دویدم
هرگز نرسیدم به تو لوح قدرم سوخت
هر شب بخدا دود شوم مثل سپندی
دیریست که در عشق تو جان تا سحرم سوخت
م.ع.بدر
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 8
محمد خسروی فرد 14 تیر 1396 12:09
درود بر جناب میر عبدالله بدر عزیز و ارجمند
این غزل ناب شما را یک بار دیگر خوانده بودم...بسیار زیباست...دستمریزاد
میرعبدالله بدر ( قریشی) 14 تیر 1396 14:16
درود ها بر شما جناب دوست گرامی
ممنون از لطف همیشگی شما بزرگوار
در امان الهی باشید دوست عزیزم.
معصومه عرفانی 16 تیر 1396 01:02
سلام بسیار زیبا سرودید
میرعبدالله بدر ( قریشی) 16 تیر 1396 09:58
سلام و درود بر شما مهربانوی فرزانه
ممنون از لطف نظر شما
برقرار باشید.
حامد سنگچولی 17 تیر 1396 07:20
درود شاعرانه بر حضرت دوست
بسیار زیبا و گیراغزلی ناب را از نطق خوش احساستان را خواندم رقص قلمتان ماندگار
میرعبدالله بدر ( قریشی) 18 تیر 1396 13:58
سلام و درود بر شما
سپاس فراوان از حضور پر از مهر شما
در امان الهی باشید.
مریم موسوی 17 تیر 1396 14:21
یک سو غم دل سوی دگر رنج زمانه
هر یک به طریقه خودش بیشترم سوخت
در پیچ و خم کوچه ی تقدیر دویدم
هرگز نرسیدم به تو لوح قدرم سوخت
درودها جناب بدر
بسیار زیبا و شاعرانه
میرعبدالله بدر ( قریشی) 18 تیر 1396 13:57
سلام و درود بر شما مهربانوی فرزانه
ممنون از لطف همیشگی شما بزرگوار
کامگار باشید.