لیلا میناخانی شاعر ایرانی

بانو "لیلا میناخانی" شاعر ایرانی‌ست.

▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
زنانه‌گی‌ام را
خرده نگیر
خاصیت گل همین است
با گام ‌های آفتاب بر می‌خیزد
لبخند دشت‌ها را که
طرح زد!

آسمان میانجی
دست به دست باد
تا ضیافت پرواز
روسری حنایی رنگش را
طنابی می‌بندد
تا دل خورشید...

من اصالتم لطیف بودن!
در ساقه‌هایم که تکرار شوی
غنچه‌ام
پلی‌ می‌شود بلور
که با سقوط اشکی...
برگی مخملی می‌دهد...!


(۲)
اما تو 
از آشوب نطق‌های لمیده بر گلو 
از دال‌های مهیج نخست 
بپیچان به طبعی لطیف  
که دروغ نبودم 
دروغ نبودی  
به دنبال تمام نشانه‌ها، و حالای حالم 
که سفر به روشنی 
سوختن را به آب می‌بخشد 
من به احتمالات تو 
که روا می‌داری
بر تکه‌ای 
حرف،
آغوش،
تکه‌ای آزادی  
که آزادی  
مسیر لهیب کلمات بود  
وقتی جوی زلال بر مصاحبت دیگر جاری می‌کرد
اعتراف کردم 
کنار این همه صدا وُ چهره 
نوشتن از تو 
علاج تنهایی‌ست 
تو که از شاخه‌های بلوط بالاتری 
بوی برخاسته 
بر نازکی سیمای تنم 
غرق 
به دانه‌های شن 
زیر آفتاب بلندات آبی مسرورم!
ای ربط آغازین بر لیلآ 
در تو 
روشن است صراحت قصیده‌ام 
و تظاهر به مرکعب نامرئی  
زیر بافت لطیف انگشتان 
پیداتر می‌شوی گرم 
اکنون فوران باش 
بر تسلی خون 
که نیمی از من در تو جا مانده است.


(۳)
حکایت تو
تمام افسانه‌ها را در بر خواهد داشت
رویای برایم بفرست
پیش از آنکه
در این دماغه
تنها صدای خزیدن آرام لِته
با زمزمه‌اش خواب بیاورد
کوچک‌ترین نسیمی را که چین و شکن‌بر
سطح دریا نمی‌اندازد
زیباروترین الهه خواهم بود
آن دم که خورشید
شبنم یخ‌زده بر برگ‌های گیاهان را همچون
اساطیر توت‌های سفید
به قرمزی بدل خواهد کرد
و اندوه خاموشِ
کوهستان‌های تراس را
در دل دریا فرو خواهد ریخت
و شاخه درختانی که
در برابر نسیم
خواهند جنبید و
بوته‌های خشخاش شکوفا /
من می‌توانم
شجاع باشم عاشق باشم
آنقدر که
با چنگِ نواخان نغمه‌هایم
فرمانروایی مردگان را افسون
و دل‌هایشان را به رحم و از هادس بیرون بیاورم
جانوران وحشی، جنگل و بیابان‌ها را نیز
به دنبال خودم بکشانم
مسیر رودخانه‌ها را عوض
و شریرترین و تندترین آدم‌ها را آرام
رویای برایم بفرست
پیش از آنکه
جهان
رخت بسته اندوهگین
و چون پیمانه‌ای عمرش به سر آید
در نخستین پرتو نوای بلبلان
مجمر خاکسترِ ما را
هر سال هفت بار آرام در دریا
به فراموشی بسپارد.


(۴)
گاهی برایم شعر بفرست 
به بهانه‌های کوچک 
مرا صدا بزن
بگذار ساعت‌های چرکین
به رخوت بجنبد
در این برهوت بی‌مرز
کسی به مراعات هم در تاریکی 
خواب خوش نمی‌بیند
بگذار آوازی باشیم 
به وسعتِ رویای‌مان
برای روزهای که بهم تعلق نداریم.


(۵)
فریاد چشمانم 
تو را دوست می‌دارم
تو را می‌خواهم
می‌خوانم‌ات در این دم 
ای زیبا‌ترین سخن
صدایت را بدم به گوشم 
صدای تو پرده را کنار می‌زند 
بگذار در هنگامه‌ی شب 
شیفته‌ی هم شویم 
بوسه از گوشه‌ی لب تو بیافتد 
در دهان من
خواب نیز منحل شود 
به جبر نگاه‌های از نفس افتاده!.


(۶)
در این روزها که باران سایه  
انداخته بر گونه‌های خورشید 
هر بار 
به تو می‌اندیشم
طراوت نازک نسیم
از حجم بلند زمین 
سرشار می‌شود 
شادمانی سپیده‌دم کوچ پرندگان
به بهانه‌ی لبخند تو
در قاب چشمانم  
تکثیر می‌شود
و کسی نمی‌فهمد 
با صدای بم بارانِ پاییزی 
بر گل نامرئی
تو را سخت می‌بوسم.


(۷)
عشق را در فاصله‌ها ساختن
جبر شیرنی‌ست که در هنگامه‌ها جریان دارد  
و همواره در چشم آدمی برق می‌زند. 



گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 42 نفر 86 بار خواندند
محمد مولوی (09 /09/ 1402)   | یاسر قادری (14 /09/ 1402)   | امین بیاتانی (04 /10/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا