چرا شهرراتو‌خبرکرده‌ای دلم‌راشکستی‌هنرکرده‌ای نگفتم‌که‌تو‌ریشه‌ام‌رازدی نگفتم‌که‌کار تبر ‌‌کرده‌ای...

روان و نغز وعالی شعر قیصر و سرشار از زلالی شعر قیصر سرود از نخل ها و لاله و سرو معطرتر ز شالی شعر قیصر

علق به خواندن قرآن ، چه آیتی دارد دو سوره از غزل حق ،سعادتی دارد بخوان به نام خدایی،سزد ز هستی،او که فرد فرد رسولان ،کتابتی دارد سیده مریم جعفری محرّم 1395 ...

نه گفتم کمتر از گل با جوانه نه کردم دور گنجشکی ز لانه و نه زیر بغل های کسی هم به شوخی می گذارم هندوانه

هفتاد و دو ملت را ،آباد نمودند بر برگ نشان،تن را،آزاد نمودند داد از دول یاغی،از یک ره بیدار غیرت به جهان،با خون،فریاد نمودند سیده مریم جعفری ...

گفت مادر شب تو را بیدارماندم تاسحر بی نظر،در مهر پر تکرار ماندم تا سحر قد کشیدی رفتی و بردی تو از یادت مرا عاقبت شب باتنی بیمار ماندم تاسحر ...

در آیینش تملق نیست جایز نخورده نان به نرخ روز هر گز برای این که اندوهش نبینند به سیلی روی خود را کرده قرمز

«تصنع» دید لبهایت شتر ، بیچاره شد چشمهایت ، لنز را گهواره شد زین تصنع ، عشق آدم را گذاشت ناگزیر از ترک ِ، این سیاره شد حسن کریمی...

تو که بودی ترانه می سرودم تورا می خواندم از عمق وجودم تمام آسمانم آفتابی کمی تا قسمتی ابری نبودم ××××××××××× تو که رفتی دلم را غم گرفته درون سینه ام غم دم گرفته نبودی تا ببینی بی تو ای د...

ای‌یار بیا‌ دوباره‌ عاشق‌ باشیم
ما‌ پاک‌تر از گل‌ شقایق باشیم
فرصت‌ نبود‌ عمر بپایان‌ برسد
پس‌شاد بیا‌ در این‌ دقایق‌ باشیم...

همیشه با تو می مانم حسین جان به عشقت نوحه می خوانم حسین جان طنین نوحه ام پیچیده در شهر حسین جانم حسین جانم حسین جان ××××××××××××××××× امام عشق و عطشان شهیدم تویی عنوان اشعار سپیدم نبودم کر...

یک‌عمراسیر‌نازچشمانت‌من سرگشته‌ودربدروحیرانت‌من بابوسه‌تو‌چنان‌‌فتادم‌ازپای درشهروفا فقط ‌‌پریشانت‌من...

گر تو بُتی من _ آدم مرتد یک تپِشَستی _مُحی و ممتد مثل نداری _ چون تو کسی نیست کز همه عالم _ یاد من افتد محسن صحت...

تدبیر و تقدیر تقدیر به زیبایی تدبیر نخواهد بودن چون مهر ازل ،مُهر به تقصیر نخواهد بودن تقریر به تقدیر نمودن سخن تدبیر است تدبیر کند آنچه که تقدیر نخواهد بودن سیده مریم جعفری...

دوچشمانت‌شراب‌ناب‌دارد لبانت حالت پیمانه دارد بسوزان‌پیکرم باجرعه‌ای‌می که این خواهش ‌‌دل‌دیوانه‌دارد...

«داغِ لب» نگاهم رویِ لبهایش ، نشسته چه داغی برلبانش خیمه بسته به لبخند ملیحش ، بار الها کمر از دین و ایمانم ، شکسته حسن کریمی...

مولوی مولوی سر سخن گوید ز درس مثنوی مثنوی گوی و گوهر دارد ز نور معنوی خرقه را شوید،طریق نفس می پوید ز جان از کتابی حظ دل بربود تا یک مینوی سیده مریم جعفری نگاشته ی هشتم مهرماه 1395...

ابریشمِ نازک تنان یک پیله دارد دیواره ی ابریشمی صد میله دارد تا می تند بیدار می بیند شب و روز فریاد عالم ،مستی بی شیله دارد سیده مریم جعفری نگاشته ی سوم مهرماه 1395...

حالا که می روی و مراترک‌می‌کنی أین ظلم رابگوتومگردرک‌می‌کنی با بوسه وداع مرامی‌دهی‌فریب در دل برایم.آرزوی‌مرگ‌می‌کنی...

قهوه وقتی تو نباشی همه خاطره ها میمیرند بغض ها می ترکند حال ترا می گیرند قهوه می ریزد و فنجان به زمین می افتد پس از این فاصله ها فال مرا میگیرند پیر نظر "سلیم" ...