خواهی نشـود غـصّـه و غـم بـر سـرم آوار
ای عـشـق مـرا زیـرِ پَـر خـویـش نـگـهــدار

ول کـن یـقـهٔ زنـدگـیـیَـم را ، خفـه کردی :
مهـرورز و بـگو عشـق بـه انـدوه بـزرگـوار

بـگـذار تـو را تـنـگ در آغـوش ب...

ما را بـه حـال خـود رهـا کنیـد ممنـون
از بنـد خـیال خـود جـدا کنیـد ممنـون

جـایـی دریــن دل نــداریــد و لــطـفـاً :
از مـا بـهتـران به دل جا کنیـد ممنـون

چـوب رفاقـت میخـورد سرم ؛ اکنـون :
رذل را ...

فـرجـام ، سـپیـد و بـخـت یـارت بـاشـد
نـیـکـبـخـتـی مـسـیـر روزگـارت بـاشــد

شـش روز گـذشـت و آرزویـم اینـست :
" آدیـنــهٔ ســرسـبــزی نــثـارت بـاشـد "


یزدان_ماماهانی ...

در بـاور من ؛ عقل چنین حکم فرمود :
هنگام ودمی بر تو چو روز عشق‌ است

دسـتی بـگـرفتـی و بـلنـدش کـردی ..؛؛
از گــود فــرومــایـگـی عــصــر پـسـت

چـون پتـروس و دهقـان فـداکاری بـود
پیـش و پـس جـادهٔ خـ...

مبـدأ دل مـن بـوده ولـی مـقصـد نـه !
پـا را ز گـلـیـم نـبـرده‌ام از حـد ؛ نـه !!

بی قصـد و غـرض بـا تـو مـدارا کـردم
در حقّ من اینـگونه تو صد در صد نـه

یزدان_ماماهانی ...