بی منی
لیک به نزدیک منی
دوری اما ز نظر دور نه ایی
همه ی عمر به همراه توام
با تو در گفت و شنود
با تو در راز و نیاز
بی منی
و دلم بی تو دمی سر نکند
بعد دوری و زمان
نتواند که تو را از دل من دور کند
هستم ...

شراره ای ز نگاهت در التهابم کرد
دوباره چشم خمارت گرفت و خوابم کرد
لبت به خنده مرا برد در سراچه ی حسن
خراب تر ز خراب از شراب نابم کرد
سیاهدانه ی خالت به باد داد مرا
دوباره زلف سیاهت به پیچ و تابم کرد
چ...

با سفره ی هفت سین خود از حال تو گفتم
از فتنه ی دیرینه و امسال تو گفتم
عکس تو در آیینه ی پندار کشیدم
سوز دل خود با تو و تمثال تو گفتم
نقش تو که زد سکه در اعماق وجودم
با بخت بلند تو و اقبال تو گفتم
راز ...

به گلبرگ شقایق می نویسم حال زارم را
برد باد صبا همراه عشق داغدارم را
شقایق میکند آگاه یار غمگسارم را
اگر روزی به دست آرم سرزلف نگارم را
شمارم مو به مو شرح غم شبهای تارم را

دل از روز ازل پیمان الفت بس...

((ترنج غبغب آن یوسف عزیز چو دیدم
چنان شدم که بجای ترنج دست بریدم))
هزاربار ز حسرت پی تو من بدویدم
سرم به سنگ رهت خورد و آه سرد کشیدم
تو رفتی و نظری پشت سر به ما ننمودی
هزار فتنه از آن چشم پرفریب تو د...