آتش عشقت کز درون می سوزاند مرا
شعله ها دارد زبانه می کشد خاموش می بینی مرا

حال عشق است، این چنین اوضاعِ دل
از درون می جوشد و آرام می بینی مرا

دل به اسمت با خودش نجوا کند
سر به غوغا می زند، مدهوش می...

ای جان دلم، ناله من شیرین است ؟
که چنین گوش فرا می دهی ازعمق وجود

گرچه غم داشته باشد این دل
غم، غم دوری توست

که چنین بی خبر از سِر درون
میزند آتش به جان من مجنون
...

خداوندا ز ما بُگذر، بهشتت را نمی خواهیم
خدا هستی خدایی کن، دروغت را نمی خواهیم

تو گفتی عادلی اما عدالت را نمی بینیم
بدین گونه تفاوتهای دنیا را نمی خواهیم

چقدر تبعیض، چقدر تشویش، چقدر کینه
تو گفتی ع...

من شدم فرهاد، کوهی می کنم
من شدم مجنون، فریادی کنم

تا که از بهر دل رنجور خود
یک فرشته در زمین پیدا کنم

گشتم و گشتم بدین کون و مکان
تا که شاید نوگلی از جنس خود پیدا کنم

چشم در چشم تو شد افکار من
...

در خیال خود عجب نقشی زدم
یک نگاه بر روی یار، نقش بر جامی زدم

نقش بر جام می زدم با عشق از ناباوری
من دلم را از برای یار، بدینسان می زدم

حال عاشق را مَپرس، درد است و رنج!
چون خیال از یار دارم، این چنی...