ای جان من، ای جان من
سلطان بی همتای من
آتش بزن، آتش بزن
بَر دیده و بر جان من
آهی کشیدم از درون
ویرانه کردم آن درون
موجی به دل اَندر درون
غُوغا کنی درجان من

ای جان من، ای جان من
سلطان بی همتای من
موجی...

حافظ بیا دوباره، بنشین غزل بخوانیم
بر عمر رفته بر باد، قدری نظر برانیم
مولای جان برخیز، قدری سخن بگویم
باید که مثنوی را، از نو ز جان بگویم
سعدی بیا نظر کن، بر جامعه ی تن ما
گویا که نام نیکت مانده به ل...

بی تو مهتاب شبی باز گذشت
از خیابان و محل، کوچه و بن بست گذشت

همه تن چشم براه قدمت بود که این
در سرا پرده ی دنیا و جهانی گذشت

بعدِ تو، آن خیابان دگر نور نداشت
از بر رد شدن عشق، دگر سو نداشت

بعدِ تو،...

سرودت را بخوان، ای کوه الوند
توئی مام وطن همراه دماوند

بخوان از بهر ملت خاطراتت را
ز دوران کهن، دوران در بند

بگو با تو چه کردنند این جماعت
ز قله، دامنه، دشت است این بند

بگو تاریخ همیشه شاهد ماست
که...

زدم به صحرای دلم، تیشه ی فرهاد را
تا به کجا کِشَد دلم، غُصه و غمباد را

درد که می کُشد دلم، درد زمانه و وفا
تا به کجا رود چنین، قصه ی عاشقانه را

صبر نمی کند اثر، غُصه صدا نمی دهد
اشک امان نمی دهد بغ...