"کرم شبتاب"
در این ظلمت
که سرد است و بسی سوزان
حبیبِ من تو مهتابی زرافشان باش
زِ سو زِ سردِ یخبندان که یخ بسته
صدایِ نم نمِ باران
اگر یخ بسته دستانت
در آن ساعت
در این ظلمت
به ...

خنگِ خدا
خداوندا سِتاندی وقتِ دادن
بدادی ای عجب وقتِ سِتادن
چو دادی جان به من مالم گرفتی
چو دادی مال به من جانم گرفتی
جوانی با تهیدستی کنارش
وبالِ پیر باشد کسب و کارش
کشاورزی ندارد وقتِ کشت آب
شود چ...

خاطرات گذشته

شبی در فکرِ ایَّامِ گذشته
نشستم کنجی و فکرم گُسسته
مقابل خاطراتم چون سرابی
درونِ دفتری همچون کتابی
نمایانگر در آن هر آنچه پیدا
حکایتها در آن باشد هویدا
بدنبالِ نشانی از دلی خوش
گرفتم دف...

ماهِ بشر
دیشب به خِجل ماهِ سَما شکلِ دگر بود
تصویرِ تو دید و به سرش فکرِ سفر بود
گفتم منشین بر سرِ راهش که گُنه هست
گفتی که مرا کی به دلم نیَّت شر بود
گفتم تو ندانی مگر از شرمِ حضورت
بیچاره گمانش که چ...

تمرینِ سیما
با نظر بر باغِ گل تمرینِ سیمایت کنم
جانِ من بنشین دمی با جان تماشایت کنم
ای که با تیرِ نگاهت مرغِ دل شد صیدِ تو
مرغِ دل را من فدایِ تارِ موهایت کنم
واژگان را زیور و ز...