معشوقهٔ ما هلوی شیرینی بود
اما چه کنم معلم دینی بود
من عاشق شعرهای حافظ بودم
او شاعر شعرهای آئینی بود
هر وقت به صورتم نظر می‌فرمود
دنبال گناهِ عمل بینی بود
با حس تمام از دلم می‌گفتم
او دشمن سرسخت سخن...

این روزها... از حالمان هی عکس رو کردیم
از بینِ هر چیزی بدش را جستجو کردیم

در بینِ جوراجورها، ناجور می‌دیدیم
صد وصلهٔ ناجور، چسبانده، رفو کردیم

از حالِ خوب و مثبت و لبخند می‌گفتیم
اما برای دیگران مر...

باز زخمه ای دل را به زخمی تازه مهمان کن
در آستینت، آلتِ قتاله پنهان کن

کافر به عشقت می شوم نامهربان آخر
با بوسه ای اما دلم را غرق ایمان کن

لعنت به دلتنگیِ عصرِ جمعه‌ها، لعنت
یک دَم بیا، این غصه را ب...

دور وبرت انگار گرفتار زیاد است
بر نسخهٔ آغوش تو بیمار زیاد است

در نقطهٔ امنِ دلِ تو جای کسی نیست
در فکرِ تو دیوانه و هوشیار زیاد است

از تو همهٔ شهر سرودند و نوشتند
در وصف نگاهت، تب اشعار زیاد است

ا...

راه ما مثل دو خط، از هم جداست
چارهٔ ما بعد از این، دست خداست

شعرهایم را برایت گفته ام...
حال وقت بغض های بی صداست
#احمدصیفوری...