چون سبزه ی دل خشک نشد از سردی
هر باند رسید ، آمد و آغوش گرفت
یک عمر سپیدی ثمرش بود و نهان
با یک رژ قرمز رز دل دوش گرفت
صیلی زده سیلی که غم آورد زه چشم
بر گونه ی من دشت رزی کشت شده
تا رنگ به رخ داشته هر فرزانه
چیدند و دلم له شد شده چون زشت شده
سبزیم ولی ساکت و بی رشد و نمو
این سبزه ی مصنوع نبینید به دشت
معشوق نتابیده به ما ای مردم
بر ریشه ی ما اشک نکردست نشت
با تشکر از زینب عزیز که شعر منو دکلمه کردند
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 10 دی 1401 22:17
درود بزرگوار ا
فرزانه محمدپور 11 دی 1401 06:23
ممنون استاد