نبات وحاجت دل حل شود به دست زمان
اگرچه تلخیه چایی همیشه شیرین بود
طواف قاشق بیچاره دور حاجت هام
بتاب تا که بتابیم و شاد و غمگین بود
به حلق خلق نریزم کمی زه دم کرده
که شهد چای مرا روزگار حل کرده
به وقت خوردن آمال، دید فنجانی
که نلبکی خودش چای را بغل کرده
به جیب پاره که تنها و بی رفیق گذشت
چرا به وقت نداری نخورد چای مرا؟
و حال چای نباتین حال ما خاهان
چه خوب دارد و خاهد بگیره جای مرا
یک دنیا ممنونم از خانم مخطاری و جناب برهانی برای دکلمه ی شعرم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 15 دی 1401 19:42
درود بزرگوار ا