ابرها از هم می‌پاشیدند،
آسمان رخت سپید را بر تنش می‌درید،
سازها نمی‌زدند،
رقصنده‌ها نمی‌رقصیدند،
زمین و آسمان
عزای
فرشته آزادی
را گرفته بودند.


????‍ ꦿ????محمدرضا زادهوش????‍ ꦿ????...

کشیده‌ام تن خود را به دار تنهایی
نمانده جز شبحی در غبار تنهایی

جوانه می‌زند از پای شب گیاهی زرد
شکفته بر سر من خارزار تنهایی

پریده از دل من میل با شما بودن
که سود برده‌ام از کار و بار تنهایی

کمی سک...

گل‌زار را کشیده به خاری می‌آورد
پروانه را گرفته به خواری می‌آورد

سرباز را برای اسیری گرفته است
سردار را به جای فراری می‌آورد

آتش مزن به غنچه سرخی که هر نفس
آواز در گلوی قناری می‌آورد

دستی نبر به شی...

وقت طلوع سرزدی مثل ستاره گم شدم
غرق جوانه آمدی مثل بهار سرزدم

بیا ببین خیال تو شانه اگر نمی‌دهد
زاری گونه‌های من چرا به خون می‌کشدم؟

تلخی انتهای شب می‌بردم به تیرگی
ترکه مست چشم تو کبودتر می‌کندم

ر...