کشیدهام تن خود را به دار تنهایی
نمانده جز شبحی در غبار تنهایی
جوانه میزند از پای شب گیاهی زرد
شکفته بر سر من خارزار تنهایی
پریده از دل من میل با شما بودن
که سود بردهام از کار و بار تنهایی
کمی سکوت فقط تلخ تلختر لطفا
مگر عبور کنم از خمار تنهایی
طناب دار کمی کندتر بپیچانم
که لطمهای نخورد بر حصار تنهایی
•┈✾~محمدرضا زادهوش~✾┈•
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 18 آبان 1402 13:44
سلام ودرود
سامان نظری 18 آبان 1402 16:20
درود بر شما مانا باشید
سروش اسکندری 18 آبان 1402 18:58
درود بر شما جناب زادهوش زیبا و لطیف سرودید
سیاوش دریابار 20 آبان 1402 11:34
????????????????????.
..سودای عشق....
سرم سودای عشق ناب دارد
دو چشمش سجده در محراب دارد
نهنگ عاشقی در صید صیاد
توگوی ساحلش مرداب دارد
بزرگواری می گفت :
یک شخصِ خوب ، خاطره اش همیشه در ذهنِ ما میماند .
یک شخصِ بهتر ، یادش همیشه در رؤیایت میماند .
ولی یک شخصِ صادق ، همیشه در قلب تو می ماند
سلام
صبح اولین روز هفته شما بخیر و سلامتی
هفته ای سرشار از مِهر ، شادی ، خوشبختی و تندرستی داشته باشید الهی آمین یا رب العالمین التماس دعا
همواره بیادتان هستم و دعا گو
????????????????????????
????