لحظه ها عریان زِ معنا چشم بگشا روحِ ماه
ای رزِ توسن ، هراسِ شب ،نوازش هایِ ماه
گرگِ چشمان ، جنگلِ ابرِ سکوت ، بارانِ تو
فروهرْ گیسو به رقص موهایِ تو در نورِ ماه
جلوه ها را ساختم از روحِ هجران دیده ا...

مدامم رازِ چشمان و گندمزارِ موهایت
مرا بیدل کند زیبا ، کشم شب را به موهایت
قلم ها را شکستی تا جنونِ خون نوشت از تو
در آنسویِ جهانِ مرگ ، هنوزم دوستت دارم
تو رفتی تا که شاعر شم به رقصِ واژه ها حیران...

مرا از خود نشانی نیست مگر یادم کنی گاهی
که این تن زنده میگردد اگر گهگاه مرا خواهی
شدم تسخیر چشمانی که سحر انگیز و یاغی بود
لب تو هم صحراهاست ، تو غارتگر چه میخواهی
هوس از پیکرت بارید به جنگل های گ...

شبیه خواب و رویا بود جهان بی هرمِ لبهایت
ستیزِ نور و تاریکی ، به خلسه کلکِ اوهامم
هوای گریه و نقشی که از تو در دلم مانده
دل افگارِ دلارامِ پریشان عشق و ایهامم
تو را از واژه ها خواستم ، شکست آیینه یِ...

محکوم کرد چشمان تو مرا به تنهایی و رفت
بعد تو پرسه و سکوت ، ویرانه ی قلب شعله ور
از واژه ها ساختم تنت ،همبستر سایه شدم
خاکسترِ عشقم هنوز از یادِ نامت شعله ور
بین من و تو شد خدا ،هجران ،جهانی فاصله...