جرقه ی نگاهت

به آتش کشاند

کویربرهوت دلم را

دائم می سوزاند وشعله ور میشود

این حجم سوختن دل

بی سابقه است

چه آتشی به پاکرد چشمانت

کاش

باوصال دستانت

به دستانم

و کمک عشق وم...

چه دست پختی دارد

روزگار را می گویم

غم ها رابیش ازمقدارکافی

باشعله های سوزان خاطرات

بر روی دل به بار گذاشت

همزمان بااضافه کردن

چاشنی تندمشکلات

به همراه مقادیری زخم زبان

مهارت ...

در ابتدای جوانی

غرق شده ام درغم فراق

چه تلخ است جدایی

حرارت شرر های آتشین خاطرات

می سوزاند دل را

وبی اختیارمی غلتداشک

برپهنه ی صورت

وبازهم هجوم غم ها

وبلعیده شدن من

به کجا ر...

شکست استخوان افکارم

زیر ضربات مهیب غم ها

گویی غریب گیر اورده اند

وچنان دل نحیفم را

شلاق خاطرات می کوبد

که کبود شده

دیدی زمانه چه کردجانا؟

چگونه این حال واحوال ماشد

مامتهمیم
...

سینه میسوزد باز

در دل شب

چه بی پروا

مرا ازرده می سازند

خاطرات

در لابه لای روزگار

درغبار فراموشی

امواج سهمگین دل تنگی

برعمق جان ما می کوبد

درد دارد این ضربات مهلک

آن سان ...