باز خورشید به تابیدن خود می بالد
ماه در برکه به رقصیدن خود می بالد
خاک در سینه ی خود گوهر رستن دارد
دانه از خاک به روئیدن خود می بالد
کائنات از عسل معرفتش مدهوشند
چشمه ی عشق به جوشیدن خود می بالد
شهر یکپارچه از بذل وسخاوت خالیست
غیرحاتم که زبخشیدن خود می بالد
طول تاریخ پر از حادثه و رسوائیست
بیش از پیش به واماندن خود می بالد
بوی بهبود زاوضاع جهان می آید
همچو تیمور به لنگیدن خود می بالد
پای لَنگ آمدُ لغزید، که باشد همچون
قطره آبی که به لغزیدن خود می بالد
غــــرق در رنگ ُریا نفرتُ غم تا گردن
در سقوطش به شتابیدن خــود می بالد
نیست در قوم بنی آدم اگر یک آدم
بُرد با آنکه به نابودن خود می بالد
محمد جهانگیری فرد 1395/07/28
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
حسن کریمی 01 آبان 1395 01:13
درود بر شما جناب جهانگیری غزل زیبائی سرودید خواندم ولذت بردم
محمد جهانگیری 01 آبان 1395 21:25
درود جناب کریمی ارجمند
سپاسگزارم