توی گیسوت همیشه گل داری ، توی دست منم یکیشو بذار
آخرِ قصه بغض و دوری بود ، اول قصه رو به یاد بیار
هیچ شبی بی غزل نخوابیدی ، وزن لب رو ردیف انگشتات
غیرمعمول بود و سیگاری ، واقعی ، ساده اما دوست داشت
دفترام کل داشته های منن ، شعرها رو به چی بدل بکنم
که جهان از غمم مذاب نشه ، که بتونم تورو بغل بکنم
رفتنت سخته بودنت سخته، توی چشمام جنگ تن به تنه
به خودم حق بدم یا اصلا ، هر چی کردی تو اشتباه منه
رفتی از اون که از خودش رفته ، که توانی واسه قمار نداشت
کشتن دشمنی که توی کماست ، به خدا یک جو افتخار نداشت
از کتاب «مافیای سیر و سلوک» نوشتهی «ناصرتهمک».
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 11 دی 1399 18:54
درود بر شما
کاویان هایل مقدم 13 دی 1399 09:43
درودها جناب
خوش آمدید
محمد مولوی 04 مهر 1402 00:11
درود برشما
زادروزتان مبارک