چند وقتی است ننوشته ام
چند روز نه ، چند ماه
گاهی فکر می کنم که امشب
همه ی دویست برگ را بنویسم
یعنی تو این همه حرف داری یکجا
وقتی حروف ها در کنار هم شکل ” واژه” می گیرند
یعنی با جمله ها غصه ها تمام می شوند !
مثل دستمال کاغذی که با یک تف دور می اندازی
کفش هایم پاره است
دلم ریش ریش است
چه کسی صدا زد ” محمد ”
کودکی ام در خواب است
وشاید همه ی مردم شهر !
و من بیدار
تا ساعت سه شاید هم تا اذان
در این ساعت سه چه چیزی نهفته است ؟!*
می خواهید بدانید _ زیرا
یک غفلت بی جا ، یک خود خواهی بی حد
شاید یک روزی گفتم
وقتی سپیده دم
بلبلان همسایه در قفس
سرود آزادی می خواندند
تازه من زیر پتوی زرد ، خمیازه می کشیدم
آفتاب خواهد دمید
و هیچ خرمایی بر نخل نخواهد ماند
و هیچ کودکی یتیم نخواهد شد
که دستی از روی ترحم بر سرش کشند
و با مادرشان همبستر نخواهند شد
محمد مولوی _ مهر ۱۳۸۱
* داستان دارد
تعداد آرا : 6 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 10
امیر عاجلو 07 تیر 1399 12:05
!درود
بهنام حیدری فخر 07 تیر 1399 12:23
درود بر شما
مسعود مدهوش 07 تیر 1399 12:36
درودها جناب مولوی
مرضیه نورالوندی 07 تیر 1399 13:32
درودتان باد شاعر بزرگوار
محبوبه دهقان 07 تیر 1399 14:32
درود بر شما بزرگوار
نویسا باشید
منصور آفرید 07 تیر 1399 18:02
سلام دوست نازنینم زیباست
کرم عرب عامری 07 تیر 1399 21:19
آفرینها آفرینها
کاش آنجا (چه کسی صدا زد ...)
مثل سهرا ننوشته بودید
محمد رضا درویش زاده 07 تیر 1399 21:34
هزاران درود برشما استادمولوی نازنین
محمد مولوی 08 تیر 1399 14:26
عرض ادب و احترام
درود و سپاس
از دوستان ادیب و شاعران گرامی
و...
دوستان آفلاین و ناشناس و شاعر مهمان
از صفحه حقیر و کمترین بازدید می کنند .
علی معصومی 08 تیر 1399 18:30
درود و عرض ادب
جناب مولوی ارجمند
◇◇◇◇
قلمتان مانا و روزگارتان شیرین