*1
این روزها مطابق عادت گرفته ام
مانند یک مجسمه حالت گرفته ام
فاش می گویم نتوان رقصید ...!
با هر سازی ! تب مالت گرفته ام
*2
عاشق که نباید عشقش را فرهاد بکشد
باید که رخ زیبایی او را شیرین بکشد
گونه های سرخ لب تبدار موی بسته
ابروکمان مژه خنجر چشم سرمه کشیده
آستین بالا زده گل بادام به سر شاخه زده
انگشتری نگین فیروزه ای رو به دلدارزده !
*3
درد عشق است و هر دو سویش سوز است
دل نداده باشد ، چراغش کور سوز است
شرط وفا داری است و همت معشوق...
این باشد و آن نباشد ، جانسوز است ..
*4
دیگر حوصله ایی در کسی نیست
دیگر گله ایی از کسی نیست
دیگر طاقت و تحملی نیست
هست و نیست و کسی نیست!
همین ...
#محمد_مولوی
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 16 تیر 1399 08:16
درود بر شما
محمد مولوی 16 تیر 1399 13:39
سلام و عرض ادب
جناب عاجلو
سپاسگزارم
محمد رضا درویش زاده 16 تیر 1399 10:59
بسیار عالی جناب استاد مولوی نازنین
محمد مولوی 16 تیر 1399 13:40
سلام و عرض ادب
جناب درویش زاده سپاسگزارم
فریبا غضنفری 16 تیر 1399 16:57
درودتان
مانا باشید
محمد مولوی 16 تیر 1399 17:31
سلام و عرض ادب
سپاسگزارم
مهربانو خانم غضنفری