”کار ما نیست شناسایی راز گلسرخ”
گلابگیر سر دیگ لوله بسته است
داداش گاز نده ویراژ نده
راهدار تهِ جاده را بسته است
شب بو ، بو کرده ست
خیاشور پلاسیده است
شیر گاوان را دوشیده اند
بعضی ها ماست ها را کیسه کرده اند
شب دراز است و قلندر بیدار
راه را به سوی آسمان بسته اند
شب گذشت و شمع فرو مرد
پر پرواز کبوتر را بسته اند
کنیزک نام زرگر را شنید جان گرفت
جاده ی تهران به سمرقند را بسته اند
دوش رفته بود به تماشاگه راز
دید دهان ها را با دستمال بسته اند
سعدیا مَرد نکونام مُرد و نگفت هرگز
آخر کوچه ی بن بست را چرا بسته اند
کاردانان در کار خود مانده اند
خون جوهر دلمه شده در قلم ها ماسیده اند
” محمد” دهانت را ببند و بگیر بخواب
به نام دیوانه بعضی ها را به زنجیر بسته اند!!
#محمد_مولوی
تعداد آرا : 6 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 27 تیر 1399 21:58
سلام ودرود
محمد مولوی 28 تیر 1399 01:15
سلام و عرض ادب و احترام
جناب عاجلو استاد گرامی
سپاسگزارم
محمد مولوی 28 تیر 1399 01:15
محمد مولوی 28 تیر 1399 01:26
کوچیک بزرگترها هستیم
بزرگ کوچیک ترها هستیم
کوچیک ها بزرگ شدند
کوچیک بزرگترها هستیم .
محمد مولوی
محمد مولوی 29 تیر 1399 12:51
موذّنِ صبحگاهان هستم
خفته گان را بیدار می کنم
شب زده گانِ
این شهر خاموش
دیگر...
همراهی ام نمی کنند ..!!
#محمد_مولوی
سیمین کیانی 07 امرداد 1399 15:06
درود برشما شاعر گرامی، عالی بود
سعدیامردنکونام مرد ونگفت هرگز ... آخرکوچه بن بست راچرا بسته اند.