بازنشسته:
سرم را زیر لحاف می کنم
احساس گرما می کنم
پایم را به اندازه دراز می کنم
احساس سرما می کنم
روز همسرم با حرفاش نیش می زند
شب پشه هاش نیشتر می زند
پله ها را دویدم نبضم ریشتر می زند
سفیدگر دیگ هارا نشادر بیشتر می زند
گهی در عصیان خود می رقصد
گهی با گرگ خُویَش می رقصد
گهی با لیلا گهی با شیرین می رقصد
گهی با فرهاد گهی با مجنون می رقصد
با هر سازی می رقصم
با دف و دایره زنگی می رقصم
در بیابان با مار زنگی می رقصم
با آهنگ سیاه و سپید رنگی می رقصم
رفتم لاله زار از هر دکه نوایی می آمد
ترانه های نوستالژی کوچه بازاری می آمد
سپیده دم اومد ؤ وقت رفتن یساری می آمد
شباهنگام سنگی از امید بتراش آغاسی می آمد
#محمد_مولوی
اشعار و نوشته ها
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
بهنام حیدری فخر 05 آذر 1399 17:44
عرض سلام و درود خدمت شما جناب استاد مولوی گرانقدر
تلاش شما ستودنی و ارزشمند است، ولی باید عرض کنم این شعر در قالب ترنج نیست
آنطور که متوجه شدم قافیه و ردیف را به اشتباه مورد استفاده قرار دادید
با استفاده از مقالاتی که در این باره نوشته شده و شکل قافیه در ترنج
میتوانید اشکالات را برطرف نمایید
موفق و پیروز و سربلند باشید
محمد مولوی 05 آذر 1399 23:56
سلام و عرض ادب احترام استاد جناب حیدری فخر گرامی
ممنون از توجه تان و از نقد حکیمانه ارزشمندتان
با درودهایم لطف دارید