کوهستان ما:
گرگی تنها در کوهستان
شبی سرد و مهتابی
دمب بر زمین نهاده بود ...
رو به آسمان زوزه می کشید
گوسفندی رم کرده از گله
ناتوان و رنجور و خسته
بی هدف دویده ، نا ندارد
منتظر حمله ی برق آسای گرگه ...
پدر بزرگ ام می گفت :
وقتی گرگی به گله می زند
نامردی می کشد ...
چهار تا را خفه می کند ، یکی را می خورد!
در این خیال غرق شده بودم _
که رحم به گوسفند بکنم یا ترحم به گرگ؟!
گرگ خیزی برداشت ،
گوسفند بی اراده ایستاده بود ...!
گفتم کار تمام است ... ناگهان ،
صدای شلیک تفنگ برنو
هوا را شکافت و گلوله
بر سینه ی گرگ نشست...
الغرض صدای شلیک تفنگ به آبادی رسید
پاسگاه آمد و عده ای کنجکاو هم رسید
چوپان را بردند بابت کشتن گرگ
گفتن به وی کارت غیر مجاز بود !
گفتا باید ”فلان قدر ”جریمه بدهی
گفت سه برابر پول گوسفند است
گفتا آری گرگ تحت ”حمایت ”ما است!
گفت گرگ اگر گوسفند را می درید ..
ارزان تر می شد ؟! گفتن آری ؛ چوپان
#محمد_مولوی
پی نوشت:
چوپان پوستین گوسفندی را بدوش انداخت
گرگی خیره نگاه می کرد
سگ گله هر دو را .
از دفتر : شعر محمد
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 24
امیر عاجلو 17 اردیبهشت 1399 13:30
درود بزرگوار ا
محمد مولوی 17 اردیبهشت 1399 13:38
درود و سپاسگزارم استاد آجلو گرامی
مسعود مدهوش 17 اردیبهشت 1399 15:34
درودتان گرامی
محمد مولوی 17 اردیبهشت 1399 15:54
سپاسگزارم استاد مدهوش گرامی
سیلویا اسفندیاری 17 اردیبهشت 1399 15:35
محمد مولوی 17 اردیبهشت 1399 15:55
سپاسگزارم استاد مهربانو اسفندیاری
محمد مولوی 20 اردیبهشت 1399 17:45
مهر بانو خانم اسفندیاری در جواب نظرتون
این لبخند بنده به اشتباه نام خانم گودرزی را تایپ کرده بودم
در پناه خدا
خسرو فیضی 17 اردیبهشت 1399 16:32
. درودها نثارتان باد
. استاد بزرگوار . تصور می کنم . خودت هم ندانی چه شاهکاری گزنده را خلق کرده ای
. هر پاراگراف این سروده یک مثنوی حرف دارد و در همین حد هم مجازات !!!!!!
. زیرا از خط قرمز عبور کرده ای
. گرگ ها را همه می شناسند و مورد حمایت هستند
. وگرنه روزگار ما گوسفندها که چنین نبود
. همشهری عزیزم رفته رفته داری ما را به بیراهه میبری
.
محمد مولوی 17 اردیبهشت 1399 18:02
درود و سپاسگزارم استاد خسرو خوبان
جناب فیضی گرامی
هر آن چه هست ، در ضمیر ماست
بسیار خوشوقت بودم و آشنایی با شاعران گرانقدری که در این محفل حضور دارند
کسب فیض می بریم
استاد خسرو خوبان به مهر می خوانید
محمد مولوی 17 اردیبهشت 1399 18:20
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!
بانوی شعر غزل پروین اعتصامی
محمد مولوی 17 اردیبهشت 1399 18:29
می رسد روزی که ...
بهار!
لب به خنده می گشاید
شکوفه های ، آلبالو ، گیلاس
و بلبلان بروی شاخه های
درخت زردالو
نغمه سر می دهند .
و جیک جیک گنجشک ها !
پشت پنجره ی احساس ات
خوابِ دَمِ صبح ات را
تعبیر
خواهند کرد .
#محمد_مولوی
سیدمحمد طباطبایی 17 اردیبهشت 1399 19:08
درودتان حضرت مولوی عزیز
بی آلایشی و بی پیرایگی قلمتان را دوست می دارم دوست عزیزم
موفق باشید و برقرار
محمد مولوی 17 اردیبهشت 1399 20:28
سپاسگزارم آقا سید استاد طباطبایی گرامی
طارق خراسانی 17 اردیبهشت 1399 20:49
سلام و درود
به همین دلیل است که سالیانی ست زخمه از گرگ ها خورده ولی دم نزده و حیرت زده نگاهشان کرده ام
دمتان گرم
در پناه خدا
محمد مولوی 17 اردیبهشت 1399 20:55
سپاسگزارم استاد خراسانی گرامی
سلامت باشی بزرگوار
محمد رضا درویش زاده 17 اردیبهشت 1399 22:02
درود بر جناب مولوی نازنین عالی حق مطلب را ادا کرده اید
محمد مولوی 17 اردیبهشت 1399 22:59
سپاسگزارم استاد درویش دوست گرامی ام
سلامت باشید
ممنونم از حسنِ نظرتون
ولی اله بایبوردی 17 اردیبهشت 1399 23:20
سلام و درود
گرگ هایی در لباس میش
بیچاره گله ها
سلام و درود
محمد مولوی 18 اردیبهشت 1399 01:36
سپاسگزارم استاد بایبوردی گرامی
عباس ذوالفقاری 18 اردیبهشت 1399 06:55
سلام...مفهوم شعرتان خوب اما ساختار ضعیفی دارد جسارتا
محمد مولوی 18 اردیبهشت 1399 12:42
استاد ذوالفقاری با درود
در بیوگرافی خود کمی از احوالات خود ، خویشتن تان
کمی توضیح دهید
بنده احساس می کنم فقط به نام و شهر محل تولد اکتفا فرمودید
موفق باشید گرامی
محمد مولوی 18 اردیبهشت 1399 13:28
تا میشود دلم برای تو یک ذره، شعر هم
چون انفجار قاصدکی ذره ذره است
در گرگ و میشِ صبحِ تو، ای عشق! ای شگفت!
روباه، اهلیِ لبِ خندانِ برّه است!
یونس خرسند
عباس ذوالفقاری 18 اردیبهشت 1399 19:47
سلام ...ببخشید شعرتان هم مفهومش خوبست و هم ساختارش عالیست.....من نظرم را با توجه به نوشتار شما عوض کردم...
محمد مولوی 20 اردیبهشت 1399 17:41
جناب عزیزید
در پناه خدا