تــمـامِ تــمـامــم ؛؛ زدوده شــدش
درِ غـم بـه رویـم گـشـوده شـدش
دلـم غـرق اسـتخـر انـدوه و غم :
بـر اعـماقِ عـمقـش فـزوده شدش
چگـونـه بـیابـم ز گـوهـر شـناس :
زری را کـه از او ربــوده شــدش؟
دهــد بــوی قــاذوره اقــبـال بـد !
که چون مـحتـویات روده شـدش
سـؤالست ؛ چـرا جای ارج و بها ؟
درین ننگسَرا ننگْ ستوده شدش !
شگفـتا ؛ جـهان از تـناقض پُرسـت
دروغی ، حـقیقـت نبـوده ؛ شدش
زمانه ؛ کتابی چـکامست به نظم :
چو دست ادیبـش سـروده شـدش
مـتناقـض
یزدان_ماماهانی
سـرایش۲۸_۳_۱۴۰۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 29 خرداد 1400 18:41
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید