آن غــروب خـیــس بـارانـی مــنــم
یــاور شــبــهــای طــولانــی مــنــم
یــخ زده بـر دیـدگـانـم خـون ســرد
زخـمِ تـیــزِ بـغــضِ پـنـهـانـی مـنـم
تیـره روز و شـب فـروز کـوچـهها !
تـیـرْ چـراغْ افروزِ سـیمانـی ؛ مـنـم
قرص و محکم روبروی مـشکلات :
آنـکـه ایـسـتـاده به آسـانـی ، مـنـم
روی دوش ، آوار دشـواری ســوار !
زیر آن لـِه گـشت و قـربـانی ؛ مـنـم
گرم کن اندام خـویـش را سـردمهـر
شـعلـهْ گازسوزِ زمـستانی ..؛ مـنــم
چون زغالی سـوختـم بر سر چُـپُـق
کـامـبـخـشِ دود قــلـیـانـی ؛ مــنــم
کامجویی گِـرد ساقیست نوشباد
دست مـستان ، پیـک لیـوانی مـنـم
مینـویسـم بــر در و دیـوار شـهـر :
شــاعــر سَـبْـک خـیـابـانـی ؛ مــنــم
ایکه داری مـنصبـم چنگ میزنی :
زانـکه از او هـیـچ نمـیدانـی ؛ مـنـم
بـا تــواَم هـردم پـیِ ســوزانــدنـی :
آنـکـه را دائــم بــســوزانــی ؛ مـنـم
"تن" اسیـر میلـه و سلـول "هاست"
بـنـدِ "تنـهایـی" چو زنـدانـی ؛ مـنـم
پـشت در ، ناآشِـنایـیست بـاز کن !
غـصٌـه ؛ " یـزدان ماماهانـی " مـنـم
ناآشنا
یزدان_ماماهانی
آغازسـرایـش۲۴_۷_۱۴۰۲
پایانسـرایـش۲۶_۷_۱۴۰۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 27 مهر 1402 10:33
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
حفیظ (بستا) پور حفیظ 27 مهر 1402 16:57
درود جناب آقای ماهانی عزیز بسیار زیبا بود و دلنشین
سیاوش دریابار 30 مهر 1402 12:26
کدخدا
می خواست خدایی کند
اما نشد
بعد مرگ پادشاه
در شهر شاهی کند
اما نشد
با سلام و درود فراوان
شعر شما را خواندم
زیبا و دلنشین بود
برایتان قلبا آرزوی توفیق دارم
قلم سبزتان همیشه نویسا
روح تان جاودان و پر فتوح
موفق باشید