برو کاخ جمشید را کن نگاه
بنایی عظیم جایگاهی زشاه
به عقل و به اندیشه گر بنگری
هنر بوده است و نه خیره سری
همه کار او ذوق بودست و دست
که دستی قوی اندر این کار هست
به ذوق و علاقه نمود دست به کار
بشد سنگ چون روی سنگ استوار
چه زیبا بنایی بپا کرده بود
بسی حکمرانی در آنجا نمود
در آن کاخها آمد و رفت بود
نکو پادشاهی که بر تخت بود
هدایا به سویش ببردند بسی
سلام میرساندند از هرکسی
چهارفصل کاخی بپا کرده بود
زمستان بهار اندر آن کاخ بود
چو عزت به اوج خودش سر رسید
فنا آمد و مرگش از در رسید
نگفتا که تو شاهی و یا گدا
بشد تیره روز و شب آمد سیاه
اجل آمد و کاخ ویرانه شد
بشد خاک و پس کاخ افسانه شد:
منم کاخ زیبای ایران زمین
پس از قرنها مانده ام این چنین
مراساخت جمشید آن روزگار
مرا در جهان بود بسی افتخار
دراین قصر یک شاه برتخت بود
بسی آمد و شد به هر وقت بود
به ناگاه اسکندر آمد ز راه
بزد آتش و کرد ویران مرا
پس آنگه دگر مردمی بی خرد
به جسمم بسی لطمه بیهوده زد
هنوزم منم افتخار وطن
ز ایرانیان مردمان کهن
جهان را بود کار و کردار همین
گهی زین به پشت و گهی پشت به زین
ولی هست گردون گردان چنین
بنایی نماند بروی زمین
یکی ماند به دوران از او یادگار
برای وطن بود بسی افتخار
یکی هم پلید است و اسکندر است
خرابی ز آبادیش بیشتر است
نمود قصر ویرانه در شامگاه
ز بی عقلی و کینه توزی و جاه
جهان را سراسر فنا در پی است
ندانی بهار و خزانش کی است
چو در جسم و عمر خودت بنگری
دریغ است با راستی نگذری
اگر عقل و اندیشه داری به سر
بکن خدمت خلق را بیشتر
وگر شاه باشی و یا حکمران
که این عاقبت هست کار جهان
ره زندگانی چنین بوده است
که ریسمان حق را بگیری به دست
مگر جز کفن همره خود که برد
بزد حرص و جمع اوری کرد و مرد
به دنیا بجز محنت و رنج نیست
بدانید خوشی های آن اندکیست
به روزی که هستی هنوز پرتوان
بگیر راه حق و مرو غیر از آن
زناصر شنیدی بگیر عبرتی
از این پند و اندرز و زان حکمتی
زمستان 83 تخت جمشید
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 11 بهمن 1399 14:18
درود بزرگوار ا
کاویان هایل مقدم 12 بهمن 1399 09:25
رضا زمانیان قوژدی 12 بهمن 1399 09:53
درود
زیباست
محمد رضا درویش زاده 13 بهمن 1399 08:23
درود بر شما گرامی