نسلی ازساز و نی و قافیه و سامانیم
سرگذشتی گذراندیم و کنون تاوانیم
مکتبی بود ز نی سازی وسوزی درما
ساز نی سوز و گدازی و دگرگونی ما
راز در ساز نی و مکتب وی انسان ساز
ساخت از خار ، درختان سپیدی سرناز
شعله ای در دل این مکتب سازنده نشست
گفت ازگرمی واز هرم وجودش،همه مست
مست آن گرمی والطاف وجودش گشتیم
بی خبر، شعله به هیزم نگرد ، ما مستیم
نفری چند در این جمع به او پیوستند
ناگهان هیزم آن شعله شدیم از پیوند
سوختیم در دل آن محشر ودلها در بند
ساز را سوز شدیم ، قافیه را ساز گزند
نسل ما ، شعله پرست از سر نادانی بود
درکی ازشعله نبود، شهرت نی کاهی بود
مکتب شعله و نی سوختن و ساختن است
ساختن رسم نی وشعله شدن، باختن است
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 03 بهمن 1400 01:35
لطیف و دلنشین
محمد مولوی 30 امرداد 1401 00:20
درود برشما
تولدتان مبارک