من چون فَلاتی تشنه لب بودم به دنبال طرب
تو قطره ای شوریده سر در حسرت دریای خود
تا آمدی که بگذری از سمت قلب تشنه ام
دیدم تو را غلتیدم و بسیار در رویای خود
چشمان لبریز تو به من شور و شوق و ذوق داد
عاشق شدم عاشقترین مجنون روی این زمین
دل را به دریایت زدم عنوان نمودم حس خود
راضی شدی پیشم بمانی باز در این سرزمین
چه نقشه هایی من کشیدم در ترک های لبم
با خاک خود یک کوزه ی زیبا سرشتم بهر تو
در قلب خنیاگر تو روح و تنم آرام شد
تا آن زمان که ما دو تا رفتیم سمت بحر تو
تا چشم تو به موج های بی امان پیوسته شد
من را شکستی و گذشتی از وجود زخمی ام
قلبم شد آزرده ترین جغرافیای این زمین
سرگشته ای هستم که گم گشتم نمی دانم کی ام
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 26 فروردین 1401 22:11
لطیف و دلنشین
سیاوش دریابار 28 شهریور 1402 12:48
دست مریزاد
بسیار زیبا بود
جاودان قلم سبزتان