«????شقایق????»
فضاها تیره می گردید در برف
دلم بس ناله ها می دید دربرف
نفهمیدم چه شد ای راست قامت
که آن شب پیکرت خوابیددربرف
گَلو پُر بود از احساس تلخی
گلی پژمرده می لرزید دربرف
توبودی بادوچشمانی پر از اشک
نگاهت مرگ را فهمید در برف
صدایی تلخ وجسمی پر زِحسرت
چرا این گونه می غلتید دربرف
سیاهی ها به دورَت جمعِ جمعند
زِ تهمت ها دلت نالید در برف
ندانستم که دنیایت تمامَست
همان وقتی که گُل خشکیددربرف
شبی رفتی ولی یادت صمیمی ست
دلم از هجرتت بارید در برف
شفیعت،یاورت در روز رفتن
فقط مولی علی گردید دربرف
شقایق آخرین گلبوته ی عشق
خودت باغیرتت جاوید دربرف
????سجاد فرهمند????
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 16 آبان 1399 08:20
لطیف و دلنشین
منصور آفرید 16 آبان 1399 09:26
درود فراوان بر شما
واقعا بسیار زیبا
دستمریزاد
دکتر سجاد فرهمند 16 آبان 1399 18:25
نظر لطف شماست ⚘⚘
علی مزینانی عسکری 16 آبان 1399 19:48
درود دکتر
زیباست شعرتان
احسنت
دکتر سجاد فرهمند 17 آبان 1399 04:42
فدای شما گرانسنگ????????
محمد مولوی 14 شهریور 1402 23:46
تولدتان مبارک