آمدم رسوا کنم خود را که عاشق گشته ام
من ز فصلِ برگریزان، دوستدار یک زمستان گشته ام
با هزاران برگریزان، یا که آن رنگین کمان
من اسیر یک سپید آن زمستان گشته ام
برق آن چشمان زیبا، موج آن لبخند نابش
برده است هوش و حواسم، من که مجنون گشته ام
من که با هر رنگ در ماه خویش، عُشاق را دیدم به چشم
باز دَرگیر زمستان گشته و در آن همه زیباییش گم گشته ام
من نثارش میکنم جان و سر و دل را تمام
در برش با آن همه ناز و تنعم، حیران گشته ام
آن غرورش می کُشد آخر مرا در زندگی
من که با کلی وقار، پیشش چه مسکین گشته ام
او زمستانی ست، اما گرم و بی آلایش است
تا که من دستش بگیرم، جانِ جانان گشته ام
هایلی اینگونه خود را در بر یارت ببین
تا که در عشقش بمانم، تا ابد جان گشته ام
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 06 دی 1399 05:36
درود بر شما
کیوان هایلی 06 دی 1399 09:07
درودها بر شما جناب عاجلو گرامی
کاویان هایل مقدم 06 دی 1399 14:20
باغ اندیشه تان سرسبز
کیوان هایلی 06 دی 1399 21:52
سپاسگزار حضورتان استاد بزرگوار