یک شب به هوای دل تو غم زده بودم
تا وقت سحر با دل خود گپ زده بودم
بغضی به گلو بود که انگار در آن شب
من راهی مَسلخ، ز همه دل زده بودم
گاهی نگران بود دلم، گاه....! ولش کن
گویا که در آن حال کمی می زده بودم
این معجزه ی بودن تو در سر ما چیست؟
رازی که خدا داند و من بهت زده بودم
روزی که خدا خواست به نامت بنویسم
من در تب و تاب قلم و ذوق زده بودم
همچون همه عُشاق، منم باز نمودم
برگی به دلم، صاف و زلالی زده بودم
نامت به زبان آمد و از شرم نوشتم
لیلی زمانی و خودم، مجنون زده بودم
دیوانه دلم بین دو عالم شده محبوس
با اذن خدا از همه عالم زده بودم
آن موقع که رفتی ز بَرم، خالق اعظم
فرمود : که باز آید و یوسف زده بودم
در وصف نگارت چه بگویم که بگنجد
در چشم، که انگار زلیخا زده بودم
گفتم به قلم هر چه که از ذهن بر آمد
حرف دل «هایل» که به یارم زده بودم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 30 فروردین 1402 08:37
درود بزرگوار ا
کیوان هایلی 06 خرداد 1402 13:21
درودتان باد بزرگوار
برقرار و پاینده باشید به مهر