جمله ای از سَر تحسین به لب گفتم دوش
یارم آمد به نظر، گفت که دیوانه خموش
گر که عشقی به دلت هست نهانی دارش
ورنه فریاد بزن بانگ برار، دلبر کوش؟
آنقدر در سر خود فکر، به حقیقت کردم
جان به لب آمد و دیدم که زند جوش و خروش
این حکایت که روایت کنم از دیده ی جان
تا که بر گوش رسید چشم بگفت اشک بجوش
اشک، از دیده براه گشت ز درد و غم دل
به دل سنگ نگارم برساند، که بکوش
نطفه ی عشق که بر دل بزند، ریشه کند!
ریشه بر جان بزند، عقل بگوید که بنوش
«هایلی» عاشقی آن آفت جان است به دل
دل ما سنگ صبور است، فخر فروش
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 18 آذر 1402 10:37
درود بر شما
کیوان هایلی 19 آذر 1402 11:07
درودها خدمت شما بزرگوار
سپاسگزار مهرتان
سیاوش دریابار 18 آذر 1402 13:11
گفتند بگویم و نگفتیم به کسی
زین عمر که مانده از آن نفسی
این بلبل نالان که همه عمر غزل
میگفت و نشد غزل خوان کسی
@@@@@@@
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشدیک شمع می تواند پایان تاریکی باشدیک واژه میتواند بیانگر یک هدف باشدامروز می تواند ان “یک” باشد صبح روز شنبه آغاز گر یک روز و هفته خوب برای شما و خانواده محترم باشد
الهی امین
کیوان هایلی 19 آذر 1402 11:08
درودتان باد جناب دریابار عزیز و بزرگوار
سپاسگزار مهرتان
سروده اتون زیباااااااااااااااا
محمود فتحی 18 آذر 1402 13:38
درود فراوان برتو شاعرتوانا احسنت عالی بود
کیوان هایلی 19 آذر 1402 11:09
درودتان باد جناب فتحی بزرگوار و عزیز
سپاسگزار مهرتان
نوش نگاهتون
مجید ساری 18 آذر 1402 14:38
دل به دریا بزن و بشنو تو پیغام سروش
و پیغام این بود که :
مرور زیبا و دلنشین تان مثل همیشه مایه مسرت بود و خرسندی
جناب هایلی عزیز
مرحباا
لذت بردم
و درود بر شما
رقص قلمتون مانا و پویا در عشق و دوستی و مهر
کیوان هایلی 19 آذر 1402 11:10
بیکران درودها خدمت شما جناب ساری عزیز و بزرگوار
سپاسگزار مهرتان
نوش نگاهتون به مهر می خوانید