سگ چشمت چنان محکم گرفته پای چشمانم
که می خواهد جدا سازد مرا از پای ایمانم
تمنایت پیا پی زد تبر با ضربه ی محکم
به قطر ساقه ی قلب غلیظ از عشق سبحانم
به زهدان سرت امشب نرویان طفل شیطان را
منه این لکه ی ننگ خیانت را به دامانم
نچیدم سیب آدم را به عمر از شاخه ی غفلت
نرفت از آستین بیرون به سوی فتنه دستانم
بدر از هر طرف خواهی به تن پیراهن از عصیان
من اینجا در شب قتل عبادتها نمی مانم
به سمت مشرق عشقت نمی بینم طلوعی را
نمی آید مگر ظلمت, به ظلمت سوی زندانم
صدای گرگ پنهان درپس ذهنت چه می گوید
که دندانها فرو کردی به شریانهای وجدانم
ننوش این آب منکر را به میل غالب قلبت
تباهت می کند بانو قسم بر ذات یزدانم
غنیمت می شماری دم در این قصر فرامواشی؟
چه حاصل ؟تا که چون ماهی به دستت گوی لغزانم
چه می کوبی خودت را بر در گلخانه ی نفسم
نمی گیری به کف هرگز تو یک برگ از گلستانم
چه بامن می کنی بس کن دراین شهر آبرو دارم
که من آن یوسف پاک از نژاد پیر کنعانم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 26 آبان 1400 15:53
لطیف و دلنشین
خسرو فیضی 26 آبان 1400 20:00
. با درودم نیک
. استاد گرامی کلک هنرمندتان را اندیشه ای عاشقانه ناب
. همراه بود . تا چنین شاهکاری خلق شود
. زیبا سروده ایست که خواندنش روحنواز است
. در بیت ششم (( نمی آید مگر ظلمت / تاریکی /
. به ظلم ات / جور و ستم / سوی زندانم
. در بیت پنجم / بدَر / و نه . . بدر !!!
. استاد قطره ای آهسته تر تایپ کن
. باقی بقایتان
کاظم قادری 26 آبان 1400 22:19
استاد فیضی عزیز و بزرگوار ممنون از تذکرات و راهنماییهای بجایتان وممنون از نگاه گرمتان وامید که همیشه راهنما ومنتقد حقیر باشید متذکر به خطاهایم
خسرو فیضی 28 آبان 1400 12:16
. با درودم نیک
. استاد گرامی قبول خطا !!! کافی نیست !!
. باید غزلی شیرین تر از عسل برایمان بسرایی
. تا گذر کنیم ز خطا
. خرسندم که هستید و می آموزید