من بی تو در این شهر پر آشوب غریبم
هر بی سر و پایی بنهد دام فریبم
بر سفره ی عشق تو نشستم من و اما
جز غم نشد از خوان تو هر وعده نصیبم
در شهر چو می گشتی و می دیدمت از دور
طوفانزده می شد لب دریای شکیبم
از قافله ی موی تو جا ماندم و افسوس
بر شانه کشید آن همه موی تو رقیبم
سرخوش دلم از دیدن قرص قمرت بود
اکنون پی آرامشی از قرص طبیبم
من دست به دامان تو بودم تو کشیدی
دست ازمن و مانند مسیحا به صلیبم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 06 دی 1401 17:45
.مانا باشید و شاعر
فرزانه محمدپور 15 دی 1401 12:05