در بازی چشم تو با چشم رقیب, من ساده باختم
تو شاد بودی و من در میان آتش حسرت گداختم
تو رقص کنان به خانه ی دلگشای مهربان خود رفتی
من اما به سوی خانه ی اجل چه مشتاقانه تاختم
مثل قدیم زمین ظرفیت عشق مرا دیگر نداشت
افسوس که چاره ای نبود و من به این درد جانسوز ساختم
چه قصه ی نام آشنای غریبیست زندگانی من
چه تاوان بدی که به پای زنده بودنم پرداختم
به سوی کرانه ی عشقت به شوق راندم و هرگز نشد
که دست به دست رسانم و خود به چه گردابی انداختم
ز کفم رفت جوانی و به دستم نیفتاد گیسوی یار
آه چه دلگیرم از زمانه ای که جز تار غم ننواختم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 15 دی 1401 19:46
درود بر شما
Milad Kaviani 19 دی 1401 18:44
درود بر شما استادقادری عزیز