پیری نشسته بود کنار یکی گذر / تا که شود دلیلِ غریبانِ رهگذر
از مقصود و مقصدِ مسافر گرفته تا / زاد و طعام و نیازهایی فزوده تر
روزی بدید جوانکی را شتابناک / کاو می دوید قاطع وغافل ز پا و سر
پیر گفت: جوان به کجا اینچنین دوان؟ / بی اعتنا به سلسله بندانِ خیره سر
داری تو آگهی ز خطرهای پیش رو؟ / دانی تو هیچ عاقبت کارِ پُر خطر؟
گفتا : حقیر درصددِ کسبِ حاجتی / راهی شدم به جانبِ میدانِ این شرر
آورده شد خبر که کریمی ز اغنیا / گویا به روی مردم مسکین گشوده در
هم جامه و جهاز و غذا بذل می کند / هم ناز می کِشد ز فقیران به سیم و زر
گربا شتاب می دَوَم این راه را مگر / نایل شوم به غنایمی هر چه بیشتر
خندید پیر و برخاست ازجای ناگهان / پرسید از جوانک سؤالی پُر از اثر
گو از چه راه واثق این راه گشته ای؟ / چون آگهی به صِحّت واسقام این خبر
لختی درنگ کرد جوان وجواب داد: / از معتمدی شنیده ام با دو گوش سر
پیرگفت که: گوش برای شنیدن است / نی از برای باور و ره رفتن ای پسر
آیا به چشم خود احدی را بدیده ای / کاو رفته و برگشته از این راه پیشتر؟
وقتی شنید نه ، گفت: ای خام آدمی / ای از جهان و کار جهاندار بی خبر
این گونه مطمئن به طریقی شتافتن / عمری تجربه می طلبد بحری از بصر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 اردیبهشت 1400 14:47
.مانا باشید و شاعر
کاویان هایل مقدم 15 اردیبهشت 1400 09:53
حکایتی از نوع مولانایی در قالب غزل
لذت بردم